.persianblog'">
بر وبچز...
سلام یه شب اومدیم از خودمون بچه مثبت بازی در بیاریم و نماز شب بزنیم که روشن شیم یهو آبجی کوچیکم از خواب بیدار شد میگه چی کار میکنی چرا حالا نماز میخونی حالا که نماز قضا شده؟! گفتم ببین ابجی جون این نماز شبه که وقتی همه خوابن پا میشیم میخونیم گفت اها... منم میخوام نمازشب بخونم گفتم باشه حالا نماز شبی که خوند خیلی دیدنی بود رفته بود هرچی خوراکی داشت اورده بود دور و بر جانمازش که : اگه گشنه شدم بخورم یه بالشتم گذاشته بود کنارش که اگه تو نماز خسته شدم همین کنار بخوابم حالا بگذریم که نصف شبی خانوم هوس شیر کاکائو هم کرده بود که برام درست کن !!! بعد هر رکعت نمازی هم که میخوند کتاب دعا رو بر میداشت الکی یه ذره میخوند بعدشم میگفت من خسته شدم می خوابم زود منو بیدار کن! بقیه نمازمو بخونم !! بالاخره این شب گذشت و ابجی خانوم هم خیلی کیف کرد با این نماز شبی که خوند ! رو کرد بهم میگه ازین به بعد هر وقت خواستی نماز شب بخونی منم بیدار کن ! با خودم گفتم کارم ساختس... اما از اونجایی که من خیلی بچه خوبیم و ابجی جونمو هم خیلی دوست دارم گفتم خوبه بچه از حالا یاد بگیره و این حرفا ...و به این بهونه ازین به بعد خودم هم نماز شب میخونم ! ... باشه ولی به شرط اینکه به هیچکی نگی ها! اخه کسی که نماز شب میخونه هیچکی نباید بفهمه اگه نه نمازش خراب میشه!؟ ابجیمم کلشو تکون داد که یعنی باشه به کسی نمیگم گفتم اکه بگی دیگه بیدارت نمی کنم . فرداش که شد من از مدرسه اومدم خونه میبنیم همه یه جوری نگام میکنن !ازون نگاهای ... گفتم خدایا چی شده ....گفتم حتما دیشب نماز شب خوندم خیلی نورانی شدم تابلویه !! الان نورم اینارو گرفته !!! مثل اینکه ابجی خانوم هنوز از خواب بیدار نشده برای مامان و بابا و .... دوستاشو حتی مرغای الیا خانوم تعریف کرده که اره این .... هرشب!!!! (هرشبشو داشته باشین) نماز شب میخونه و تازه ازین به بعد می خواد منم بیدار کنه !!! که دل اوناها بسوزه ... بعدشم بهشون گفته که بهش نگین من بهتون گفتم اگه نه دیگه منو بیدار نمیکنه...!! . . ای خدااااااااااااااااااااااا از دست این ابجی ها .... ¤ نویسنده:همون...
|
مدیریت وبلاگ شناسنامه پست الکترونیک کل بازدیدها:11330 بازدیدامروز:6 بازدیددیروز:4 |
درباره من |
لوگوی وبلاگ |
|
اشتراک در خبرنامه |
بایگانی شده ها |
تابستان 1385 |
|